ای دل من گرچه در این روزگار جامه ی رنگین نمی پوشی به کام باده ی رنگین نمی نوشی ز جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که می باید تهی ست ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
گنگ بود
پاسخحذفبا حالات باید برسی شود
چی میشه گفت!
پاسخحذفجور در نمیاد..
همینجوری حاضر
پاسخحذفآدمیه دیگه ...
پاسخحذف....
پاسخحذفجهنمی شده ام هیچ کس کنارمنیست
سلام بر دوست عزیزم
پاسخحذفببخش که به دلایل فنی کمتر اینجا میام....
چی بگم....
ای دل من گرچه در این روزگار
پاسخحذفجامه ی رنگین نمی پوشی به کام
باده ی رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی ست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ